خاله قورباغه، بگو دارند بچه ها را تکه تکه می کنند....
نوشته شده توسط شهاب
پنجشنبه, 03 شهریور 1390 ساعت 11:39
تو عملیات بدر، نزدیک جاده خندق،وقتی عراقی ها مقاومت جانانه بچه ها رو دیدند،با نامردی تمام،سمت بچه های لشکر نصر را با شیمیایی زدند.مقاومت بچه ها شکسته شد.ستون تانک بود که از رو جاده خندق به سمت پشت سر ما حرکت کرد؛از بالای سر هم هواپیماهای غار غاری دشمن که شبیه هواپیماهای سم پاشی بود،بچه ها رو با کالیبر و راکت هدف قرار می دادند.محشر به پا شد.پشت سر،40 کیلومتر آب هور.جاده مقابل هم خودروهای عراقی با نیروهای پیاده داشتند به ما نزدیک می شدند.
صدای شلیک اسلحه های سبک و سنگین،گوش فلک را کر می کرد.ناچار شدیم کمی از جاده خندق فاصله بگیریم.توی مسیر برگشت،پیکر مطهر شهیدان محسن یادگاری،کتابی،عطریان،ابراهیمیان و ده ها شهید که خیلی هاشون رو نمیشناختم،دیوانه ام کرده بود. با شهید عابدینی زاده و شهید رضا انوری کنار جاده یک سنگر پیدا کردیم.دیگه وضعیت قابل وصف نبود یک رادیوی کوچک همراه یکی از شهدا بود.برداشتم و روشنش کردم.ساعت حدود 10 صبح بود. رادیو داشت برنامه خردسالان پخش میکرد.صدای خانمی می آمدکه به جای قورباغه صحبت میکرد!حرفی از عملیات نبود!حرفی از تانک های عراقی با گلوله های مستقیم که سنگرهای انفرادی رو هدف قرار می دادند، نبود.
با شلیک هر گلوله مستقیم،تکه های بدن عزیزی به هوا می رفت، اما رادیو همچنان «خاله قورباغه» را پخش می کرد!با همه تنفرم رادیو را به دیوار سنگر کوبیدم و فریاد کشیدم: بابا بگو دارند بچه ها را تکه تکه می کنند.
قدر را قدر بدانیم....
نوشته شده توسط شهاب
یکشنبه, 30 مرداد 1390 ساعت 09:57
یا الهی! امشب دوباره سعادت نصیبم میشود تا این کتاب آسمانی را به بالای سر خود بگذارم و به آیاتت سوگند دهم و بار دیگر چهارده نور پاکت را واسطه بخشش خودم قرار دهم.....
امشب میخواهم از مسیر گناهانی که در طول این یک سال مرتکب شده ام برگردم و به جاده قرب الهی خودت راه یابم....و چشم میدوزم به وعده الهیت که به مومنین و مومنات داده شده که تو ارحم الرحمینی.
امشب تا سحر بیداری میکشم و بر گناهان گذشته ام می گریم و از خداوند طلب مغفرت میکنم.
و می ترسم از این شب قدرها....میترسم اینها بگذرند ولی گناهانم همچنان در کارنامه اعمالم باقی بمانند.
آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 30 مرداد 1390 ساعت 14:17
شیطان به خداوند عرض کرد من برای شکار کردن انسانها دام محکمی می خواهم . خداوند "طلا ونقره و گله حیوانات و اسب"را به او نشان داد و فرمود : می توانی به وسیله این امور انسانها را فریب دهی . شیطان اول شاد شد ولی دوباره ناراحت شد و لبهایش آویزان شد که نه اینها دام محکم نیست.
خداوند "جواهر گرانبهای معادن "را به او نشان داد و فرمود :بگیر این هم دام دیگر ! شیطان گفت : خدایا بر این دام بیافزای
خداوند چربیها و شیرینی ها و نوشیدنی هایی گرانبها ولباس های زیبا را به او نشان داد
شیطان گفت : خدایا بیشتر می خواهم تا آدمیان را به طنابی از آتش ببندم می دانم که شیفتگان جمال وجلالت این طنابها را پاره می کنند و نامردان در این دامها گرفتار می گردند و به این ترتیب دو گروه از همدیگر جدا می شوند من دامی می خواهم که مرد افکن وچاره ساز باشد و انسانها را از پای در آورد.
"شیطان" خنده ای کرد اندکی شاد شد. اما هنوز به مراد نرسیده بود و بار دیگر گفت : ای خدایی که به موسی (ع)آنچنان قدرت دادی که دریا را بشکافت و در ته دریا راه خشکی پیدا شد و گرد و غبار از آن برخاست دام محکم تری در اختیارم بگذار تا آن را مانند لجام(دهن بند)به آدمیان ببندم و کشان کشان آنها را به سوی بدبختی بکشانم.
خداوند "زیبایی زنان " را به شیطان نشان داد که عقل و شکیبایی مردان را می رباید .
شیطان از شادی بشکن زد و رقصید و گفت : خدایا ! این وسیله را زودتر دراختیارم بگذارکه به مقصود رسیدم وقتی شیطان زیبایی وناز و کرشمه زنان را دید شاد شد ورقصید.
آری ابراهیم (ع)(خروس را در جریان آن چهار پرنه) کشت تا به مردان خدا بیاموزد که خروس نشانه شهوت است آن را کنترل کن تا درگاه خداوند را پیدا کنی.
دلنوشته ی خادمین شهدا 3
نوشته شده توسط خادم سپاه اسلام
جمعه, 21 مرداد 1390 ساعت 23:11
گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.غواص های گم شده در والفجر8وکربلای 4را.زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را. تو می آیی مثل همیشه .گمنام!ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا... اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو از میدان انقلاب تا خیابان بهشت مرا بدنبال خود بکشانی. امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی! این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته... شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها! چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشته ها گم شده است. تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد , آدمهای عافیت طلب , آدمهای عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح... بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که می آیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشته ات محال نباشد. آشناترین گمنام!همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه... باز هم فاطمیه و بوی خاک وباروت سنگرهای سوخته با هم می آیند که قلبم بی قرار به سینه میزند.می آیی وباز هم: دل حسینیه , نفس نوحه , طپش سینه زنی.... گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند. سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات . سلام من کبوتری است که زودتر از نویسنده اش به استقبال قهرمانهای بی نشان میرود. برای همیشه خط میکشم روی خداحافظی هایم . من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلام ای غم خجسته! این سلام هرگز نمی میرد !
امضا: خط شکن
آخرین بروز رسانی در جمعه, 18 شهریور 1390 ساعت 11:39
دلنوشته ی خادمین شهدا 2
نوشته شده توسط خادم سپاه اسلام
جمعه, 21 مرداد 1390 ساعت 22:57
راهیــان نــور نــورافشـــان کننـد کلبـــه خامــــوش دل تابـــان کنند از طبیبــــان دردشان درمـان نشد دردشــان را قدسیـان درمان کنند
نوش جــان جام می عهــد الســت غســـل جــان با قطــره باران کنند با انالحـــق دم زنان منصـور وار خویشتــن را راهــی میــــدان کنند رقص آتش لایــــق پروانه هاست
کاین چنین جان را فـدای جان کنند جان به اخلاص طبق وا می نهنـد تا که عالم را زخود حیـــران کنند عهد و پیمان بسته با معبود خویش عزمشـــان را تکیـه بر ایمـان کنند
رو دل آوای از پـــس ایــن قافلــه تا تــو را هــم شهــره دوران کنند...
آخرین بروز رسانی در شنبه, 19 شهریور 1390 ساعت 09:36
دلنوشته ی خادمین شهدا
نوشته شده توسط خادم سپاه اسلام
جمعه, 21 مرداد 1390 ساعت 22:26
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.. گمنامند همچون مادرشان......... ای شهید پوتین هام جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جاماندگی ام را؟؟؟؟؟
اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک
آخرین بروز رسانی در جمعه, 21 مرداد 1390 ساعت 23:07